کنایه از خاک پوش، (آنندراج)، معفّر، (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد)، مغبّر، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (المنجد)، اغبر، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : روی خاک آلود من چون کاه بر دیوار حبس از رخم کهگل کند اشک زمین اندای من، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 327)، خود ندانست کآن چه واقعه بود سوبسو می دوید خاک آلود، نظامی، درویش صالح شاهد خاک آلود، سعدی (گلستان)، آتش چشم تو برد آب من خاک آلود، سعدی (خواتیم)
کنایه از خاک پوش، (آنندراج)، مُعَفَّر، (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد)، مُغَبَّر، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (المنجد)، اغبر، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : روی خاک آلود من چون کاه بر دیوار حبس از رخم کهگل کند اشک زمین اندای من، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 327)، خود ندانست کآن چه واقعه بود سوبسو می دوید خاک آلود، نظامی، درویش صالح شاهد خاک آلود، سعدی (گلستان)، آتش چشم تو برد آب من خاک آلود، سعدی (خواتیم)
نگرستن بود بگوشۀ چشم. (فرهنگ اسدی). بمعنی چشماغیل است که بغضب و قهر بگوشۀ چشم نگاه کردن باشد. (برهان). بمعنی چشم آغیل است. (جهانگیری). بگوشۀ چشم نگریستن از روی قهر بر دشمن. (انجمن آرا) (آنندراج). نظر بگوشۀ چشم. (فرهنگ نظام). چشماغل. چشماغول. چشماغیل. چشم زهره: کیوس وار بگیرد همی بچشمالوس بسال فرخ شبها امیر روز غدیر. دقیقی (از فرهنگ اسدی). ، کژبین. (ناظم الاطباء) ، بغضب نگاه کننده را نیز گویند. (برهان). رجوع به چشماغل و چشماغول و چشماغیل شود
نگرستن بود بگوشۀ چشم. (فرهنگ اسدی). بمعنی چشماغیل است که بغضب و قهر بگوشۀ چشم نگاه کردن باشد. (برهان). بمعنی چشم آغیل است. (جهانگیری). بگوشۀ چشم نگریستن از روی قهر بر دشمن. (انجمن آرا) (آنندراج). نظر بگوشۀ چشم. (فرهنگ نظام). چشماغل. چشماغول. چشماغیل. چشم زهره: کیوس وار بگیرد همی بچشمالوس بسال فرخ شبها امیر روز غدیر. دقیقی (از فرهنگ اسدی). ، کژبین. (ناظم الاطباء) ، بغضب نگاه کننده را نیز گویند. (برهان). رجوع به چشماغل و چشماغول و چشماغیل شود
ملطخ به دم، (یادداشت مؤلف)، آغشته بخون، لکه دار از خون، (ناظم الاطباء)، مضرج، (منتهی الارب) : مرا ز رفتن تو وز نهیب فرقت تو دو چشم چشمۀ خون گشت و جامه خون آلود، فرخی، دید هرکز خواب غفلت دیرخیزی کرد زود تیغ خون آلود بر بالین چو تیغ آفتاب، سوزنی، در شکر ریزند اشک خون که گردون را بصبح همچو پسته سبز و خون آلود و خندان دیده اند، خاقانی، بر سر خاکش خجل بنشست چرخ نیم رو خاکی و خون آلود و بس، خاقانی، در وداع شب همانا خون گریست روی خون آلود از آن بنمود شب، خاقانی، دلهای خون آلود بین بر خاک راهت بوسه چین من خاک آنرا هم همین بوس تمناداشته، خاقانی، غرقه ام در خون و خون چون خشک شد گردد سیاه خود سیه پوشم که دیدی گر نه خون آلودمی، خاقانی، گلاب و مشک با عنبر برآمیخت بر آن اندام خون آلود میریخت، نظامی، گفت ویحک چه کس توانی بود اینچنین خاکسار و خون آلود، نظامی، شه بزندانیان چنین فرمود کز دل دردناک خون آلود، نظامی، چون بدریای خون درآمد زود جامه چون دیده کرد خون آلود، نظامی، باش تا فرداکه بینی روز داد و رستخیز کز لحد با زخم خون آلود برخیزد دفین، سعدی، دل ضعیفم از آن کرد آه خون آلود که در میانۀ خونابۀ جگر می گشت، سعدی، گل پیرهن دریدۀ خون آلود از دست رخ تو بر سر چوب کند، سعدی
ملطخ به دم، (یادداشت مؤلف)، آغشته بخون، لکه دار از خون، (ناظم الاطباء)، مضرج، (منتهی الارب) : مرا ز رفتن تو وز نهیب فرقت تو دو چشم چشمۀ خون گشت و جامه خون آلود، فرخی، دید هرکز خواب غفلت دیرخیزی کرد زود تیغ خون آلود بر بالین چو تیغ آفتاب، سوزنی، در شکر ریزند اشک خون که گردون را بصبح همچو پسته سبز و خون آلود و خندان دیده اند، خاقانی، بر سر خاکش خجل بنشست چرخ نیم رو خاکی و خون آلود و بس، خاقانی، در وداع شب همانا خون گریست روی خون آلود از آن بنمود شب، خاقانی، دلهای خون آلود بین بر خاک راهت بوسه چین من خاک آنرا هم همین بوس تمناداشته، خاقانی، غرقه ام در خون و خون چون خشک شد گردد سیاه خود سیه پوشم که دیدی گر نه خون آلودمی، خاقانی، گلاب و مشک با عنبر برآمیخت بر آن اندام خون آلود میریخت، نظامی، گفت ویحک چه کس توانی بود اینچنین خاکسار و خون آلود، نظامی، شه بزندانیان چنین فرمود کز دل دردناک خون آلود، نظامی، چون بدریای خون درآمد زود جامه چون دیده کرد خون آلود، نظامی، باش تا فرداکه بینی روز داد و رستخیز کز لحد با زخم خون آلود برخیزد دفین، سعدی، دل ضعیفم از آن کرد آه خون آلود که در میانۀ خونابۀ جگر می گشت، سعدی، گل پیرهن دریدۀ خون آلود از دست رخ تو بر سر چوب کند، سعدی
شرمنده و شرمگین و خجل و شرمنده روی. (ناظم الاطباء) : روی شرم آلود او زیور نمی گیرد به خود شبنم بیگانه را ره نیست در بستان او. صائب تبریزی (از آنندراج). چشم شرم آلود او را مردمک چون مهر شرم از پریشان گردی نظاره دارد درحصار. صائب تبریزی (از آنندراج). رجوع به شرم آلوده شود
شرمنده و شرمگین و خجل و شرمنده روی. (ناظم الاطباء) : روی شرم آلود او زیور نمی گیرد به خود شبنم بیگانه را ره نیست در بستان او. صائب تبریزی (از آنندراج). چشم شرم آلود او را مردمک چون مهر شرم از پریشان گردی نظاره دارد درحصار. صائب تبریزی (از آنندراج). رجوع به شرم آلوده شود
مشک آلوده. مشک اندود. آلوده به مشک. مشک آگین. معطر: یعنی امسال از سر بالین پاک مصطفی خاک مشک آلود بهر حرز جان آورده ام. خاقانی. باد مشک آلود گویی سیب تر بر آتش است کاندر او قدری گلاب اصفهان افشانده اند. خاقانی. دست بردش به سیب مشک آلود چند نوبت گرفت شفتالود. سعدی
مشک آلوده. مشک اندود. آلوده به مشک. مشک آگین. معطر: یعنی امسال از سر بالین پاک مصطفی خاک مشک آلود بهر حرز جان آورده ام. خاقانی. باد مشک آلود گویی سیب تر بر آتش است کاندر او قدری گلاب اصفهان افشانده اند. خاقانی. دست بردش به سیب مشک آلود چند نوبت گرفت شفتالود. سعدی